سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چهره زشت نفرت!

چهره زشت نفرت!
معلم یک مدرسه به بچه های کلاس گفت که ...
معلم یک مدرسه به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند . او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید ، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.
فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به مدرسه آمدند .
در کیسه‌ی بعضی ها 2 بعضی ها 3 ، و بعضی ها 5 سیب زمینی بود.
معلم به بچه ها گفت : تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند.
روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی سیب زمینی های گندیده. به علاوه ، آن هایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند .

پس از گذشت یک هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند.
معلم از بچه ها پرسید : از اینکه یک هفته سیب زمینی ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید؟
بچه ها از اینکه مجبور بودند ، سیب زمینی های بد بو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند.
آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی ، این چنین توضیح داد: این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید. بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می‌کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می‌کنید. حالا که شما بوی بد سیب زمینی‌ها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟



تاریخ : چهارشنبه 91/4/7 | 5:38 عصر | نویسنده : بهمن یاراحمدی | نظر

داستان پسر گرسنه و دختری که به او شیر هدیه داد

 

داستان پسر گرسنه و دختری که به او شیر هدیه داد

 

پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد...

 


روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می‌کرد.از این خانه به آن خانه می‌رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می‌کرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبائی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد. دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با تمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت : چقدر باید به شما بپردازم؟. دختر پاسخ داد: چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازایی ندارد. پسرک گفت: پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می‌کنم.
سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.
دکتر هوارد کلی، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامی‌که متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حرکت کرد. لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد. در اولین نگاه اورا شناخت.
سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند. از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی ازآن دکتر کلی گردید.
آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آن‌را درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.
زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجه اش را جلب کرد. چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود. آهسته انرا خواند: بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است.



تاریخ : چهارشنبه 91/4/7 | 5:31 عصر | نویسنده : بهمن یاراحمدی | نظر

پدر یعنی ...

پدر یعنی ...
پدرها وانمود می کنند هدیه ای که شما برای آنها تهیه کرده اید و بیش از همه دوست دارید، بهترین هدیه دنیاست و همواره لبخند بر لب دارند.

1 - تنها زمانی که بزرگ شوید و از او دور شوید ( زمانی که با خانه پدری وداع کرده و به خانه خودتان می روید ) تنها در این زمان است که پی به بزرگی وی خواهید برد و بزرگی اش را کاملاً ارج خواهید گذارد .



2 -
پدر شما هرگز بی صبری نمی کند ، شک نمی کند شکایت نمی کند و در عوض همواره امیدوار است ، کار می کند و با خوشحالی منتظر می ماند.





3 - پدرها وانمود می کنند هدیه ای که شما برای آنها تهیه کرده اید و بیش از همه دوست دارید، بهترین هدیه دنیاست و همواره لبخند بر لب دارند.


4 - هر چه بزرگتر می شوم به نظرم رنجهای پدرم بیشتر می شود .



5 -
پدر دوست دارم اوقاتم را متبرک به حضور شما گردانم .

6 -
تاثیر حضور یک پدر بیشتر از صد مدیر مدرسه است .



7 -
واژه پدر نام دیگر عشق است .



8 -
برای گوشهای من هیچ موسیقی خوشایندتر از موسیقی واژه پدر نیست.



9 - به نظر من در دوران کودکی هیچ نیازی به اندازه نیاز به حمایت پدر قدرت اهمیت ندارد .




10 -
او نقشی به نام نقش پدری را اتخاذ کرد تا فرزندش افسانه ای بی نهایت مهم به نام " حامی " داشته باشد.



برای شادی روح همه پدران عزیز (صلوات)



تاریخ : چهارشنبه 91/4/7 | 5:0 عصر | نویسنده : بهمن یاراحمدی | نظر





تاریخ : چهارشنبه 91/4/7 | 4:50 عصر | نویسنده : بهمن یاراحمدی | نظر

ماجرای دو ازدواج محمدرضا شجریان + عکس مژگان شجریان در کنار پدر

 

ماجرای دو ازدواج محمدرضا شجریان + عکس مژگان شجریان در کنار پدر

 

محمدرضا شجریان در سال 1340، در سن 21 سالگی و زمانی که معلم بود با خانم فرخنده گل‌افشان که...

 


محمدرضا شجریان، یکم مهر 1319 در مشهد زاده شد. خواندن را از کودکی با همان لحن کودکانه آغاز کرد. از کودکی با توجه به استعداد و صدای خوبش تحت تعلیم پدر که خود قاری قرآن بود مشغول به پرورش صدای خویش شد و در سال 1331، برای نخستین بار، صدای تلاوت قرآن او از رادیو خراسان پخش می‌شود.

مژگان شجریان در کنار پدر

محمدرضا شجریان در سال 1340، در سن 21 سالگی و زمانی که معلم بود با خانم فرخنده گل‌افشان که وی نیز معلم دبستان بود آشنا شد و آنها در شهر قوچان پای سفره عقد نشستند. یک سال بعد یعنی در 29 مرداد 1341 آنها جشن عروسی خود را در مشهد گرفتند و زندگی مشترک را آغاز کردند که حاصل آن سه دختر بود: راحله، افسانه (همسر سابق پرویز مشکاتیان) و مژگان (همسر محمدعلی رفیعی که نام او در اکثر کاست‌های شجریان به چشم می‌خورد. وی دارای مدرک کارشناسی ارشد گرافیک می‌باشد و به همراه همسرش که مهندس است به کارهای طراحی کامپیوتری کاست‌های پدر می‌پردازد)، و یک پسر (همایون). شجریان در سال 1371 از این بانو جدا شد و یک سال بعد با خانم کتایون خوانساری ازدواج کرد. نتیجه این ازدواج، رایان پسر دوم محمدرضا شجریان است که در ونکوور به‌دنیا آمد.



تاریخ : چهارشنبه 91/4/7 | 4:41 عصر | نویسنده : بهمن یاراحمدی | نظر

  • عکس
  • قالب میهن بلاگ
  • کارت شارژ همراه اول